شاگردی از استادش پرسيد:" عشق چست؟ "
استاد در جواب گفت: "
به گندم زار برو و پر خوشه ترين شاخه را بياور. اما در هنگام عبوراز گندم
زار، به ياد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچينی
ـــــــــــــــ
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسيد: "چه آوردی؟ "
و شاگرد با حسرت جواب داد: " هيچ! هر چه جلو ميرفتم، خوشه های پر پشت تر
ميديدم و به اميد پيدا کردن پرپشت ترين، تا انتهای گندم زار رفتم ."
استاد گفت: " عشق يعنی همين! "
شاگرد پرسيد: " پس ازدواج چيست؟ "
استاد به سخن آمد که : " به جنگل برو و بلندترين درخت را بياور. اما به ياد داشته
باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی! "
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت . استاد پرسيد که شاگرد را
چه شد و او در جواب گفت: " به جنگل رفتم و اولين درخت بلندی را که ديدم،
انتخاب کردم. ترسيدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم."
استاد باز گفت: " ازدواج هم يعنی همين!!
6563 بازدید
1 بازدید امروز
0 بازدید دیروز
19 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian